کتاب «تاخمینی شهر» روایتی مستند و جامع از زندگی حاج عبدالله والی است. مجاهدی که بیست و خوردهای سال از عمرش را صرف آبادانی یکی از محرومترین مناطق ایران کرد. عبدالله والی تا پیش از انقلاب یک کارمند ساده بانک بود که نسبت به جامعه خود دغدغهمند بود. او به نیازمندانی که میشناخت کمک میکرد و با ورود به مسائل سیاسی در پیشبرد انقلاب اسلامی فعال بود اما تحول بزرگ در زندگی ایشان در زمستان سال شصت رقم خورد. حاج عبدالله در جبهه حضور دارد که فردی او را نسبت به منطقه به شدت محرومی به نام بشاگرد آگاه میسازد. او به همراه چند تن از دوستانش از بشاگرد بازدید میکند. یک منطقه وسیع کوهستانی در شمال استان هرمزگان که صد روستای پراکنده و کمخانوار در آن قرار دارد. تمامی مردم منطقه از نبود سادهترین امکانات زندگی رنج میبرند و در تمامی ابعاد در فقر مطلق هستند. حاج عبدالله متوجه میگردد که وظیفه جهادی او آباد ساختن همین نقطه از خاک وطن است. مسوولیت کمیته امداد این منطقه را برعهده میگیرد و با جمعی از دوستانش کار خدماترسانی را آغا میکند. او با کمک حمایتهای دولتی و مردمی برای روستاهای این منطقه جاده، مدرسه، درمانگاه و مسجد میسازد. حاج عبدالله که شاگرد مکتب امام خمینی (ره) بود تنها به نیازهای مادی این مردم نپرداخت بلکه با ساختن مدرسه، حوزه علمیه و آوردن علما و متخصصین تلاش کرد تا مردم این منطقه را از لحاظ فکری و معنوی تغذیه سازد. خمینی شهری که حاج عبدالله والی سنگ بنایش را گذاشت میتوان نقطه آغازین تمدن سازی دانست که قرار است از بطن مستضعفترین مناطق سربازان حقیقی امام زمان (عج) را پرورش دهد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
ویژگی مهم حاجی اخلاص بود. میگفت من آمدم اینجا برای امام زمان یار پیدا کنم؛ اگر در کل این بشاگرد فقط یک یار برای امام زمان پیدا کنم برای من بس است. ویژگی دیگر ایشان نگاه بلند مدت بود ایشان فرهنگ محور بود نه اقتصاد محور. میگفت تا فرهنگ را درست نکنیم، اقتصاد و بقیه موارد درست نخواهد شد و اعتقاد داشت که جوانان بشاگردی باید درس بخوانند و بزرگترهایشان مشاغل مختلف مورد نیاز منطقه را یاد بگیرند تا بشاگرد در آینده نیازمند کسی نباشد و روی پای خود بایستد. ویژگی دیگر نوع تعامل حاج عبدالله با مردم بشاگرد بود. مسئول کمیته امداد مثل یک پدر با جوانها قدم میزد با پیر و کودک صحبت میکرد که مثلاً کجا رفتی مریضیات چه شد؟ خیلی به شخصیت افراد احترام میگذاشت. نکته آخری که یادم میآید این است که خیلی به حکمی که از حضرت امام گرفته بود افتخار میکرد همیشه افتخار میکرد که امام به ایشان گفته به بشاگرد بیاید و برای مردم کار کند.
نظرات