کتاب باچر، نوشتهٔ محبوبه سادات رضوینیا، اثری ارزشمند در حوزهٔ ادبیات پایداری و دفاع مقدس است که به روایت خاطرات سرهنگ آزاده محمدرضا یزدیپناه میپردازد. این کتاب توسط انتشارات ستارهها منتشر شده و در مراسمی ویژه با حضور فرماندهان نظامی و انتظامی در مشهد رونمایی گردیده است.
کتاب باچر به زندگی و خاطرات یکی از آزادگان و فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس، سرهنگ محمدرضا یزدیپناه، اختصاص دارد. این خاطرات شامل روایتهایی از حضور او در جبهههای جنگ ایران و عراق، اسارت در اردوگاههای عراق، و ایستادگی و مقاومت در برابر سختیها و فشارهای دوران اسارت است.
نویسنده با مهارت توانسته است خاطرات سرهنگ یزدیپناه را به زبانی داستانی، جذاب و در عین حال مستند بازگو کند. در این اثر، ایمان قوی، عشق به میهن، و ایستادگی آزادگان در برابر دشمن به تصویر کشیده شده است. عنوان کتاب، «باچر»، برگرفته از یک مکان یا مفهومی مرتبط با داستان زندگی این فرمانده است که در جریان مطالعهٔ کتاب به معنای آن پی خواهید برد. این اثر یکی از اسناد ارزشمند دوران دفاع مقدس است که به نقش و زندگی یکی از فرماندهان گمنام اما مؤثر جنگ میپردازد. کتاب باچر در زمره آثاری است که نسلهای جدید را با فداکاریها و رشادتهای رزمندگان و آزادگان دوران جنگ آشنا میکند.
کتاب باچر نه تنها یک روایت تاریخی است، بلکه سفری است به عمق باورهای انسانی و الهی. این اثر نشان میدهد چگونه انسانها میتوانند با اتکا به ایمان و عشق به میهن، در برابر سختترین شرایط مقاومت کنند و به پیروزی معنوی دست یابند.
به همه علاقهمندان تاریخ دفاع مقدس
در همین جنگ خودمان بودند فرماندهانی که از نیروها و مخصوصاً بسیجی ها تشکر می کردند. حسین محبتش را در عمل نشان می داد. به بچه ها سخت نمی گرفت، ولی من هیچ وقت ندیدم از رزمنده ها تشکر کند که به جبهه آمده اند. چند باری گفت: «حسب فرمان امام به جبهه آمده ایم و به وظیفه مان عمل میکنیم درباره خودش هم همین طور بود هیچ وقت هیچ کس ندید حسین جایی بنشیند و بگوید در فلان عملیات موفق عمل کرده ام یا باید به من درجه بدهید یا مرخصی بیشتر بدهید. اگر میخواست بماند میماند و اگر نمی خواست برمی گشت سبزوار تا مدتی استراحت کند تا دوباره برگردد منطقه در تمام مدتی هم که سبزوار بود مشغول کادرسازی بود؛ یا به روستاها و شهرهای مجاور می رفت و برای جذب نیرو سخنرانی می کرد؛ یا به خانواده های شهدا و جانبازان سر می زد.
بارها به حسین پیشنهاد مسئولیت خاص می شد، ولی قبول نمی کرد. همین بچه هایی را که ازشان تشکر نمیکرد تا سرحد مرگ دوست داشت. از سال ۶۱ که بعد از شهادت مصطفی اکرمی فرمانده گردان شد تا پایان جنگ فرمانده گردان ولی الله ماند. می خواست فرمانده گردان بماند و تا آخر هم ماند. کسی را سراغ ندارم که با وجود پیشنهاد فرماندهی لشکر یا تیپ در همان موقعیت فرماندهی گردان بمانند. آن هم گردان ولی الله که غیر از مجنون و یک موقعیت دیگر در همه عملیات ها خط شکن بوده
نظرات