کتاب از برف تا برف خاطراتی از شهید مهدی شیخ زینالدین است که به کوشش علیاکبر مزدآبادی نگاشته شده است.
در اسفند ماه سال ۱۳۳۸ فرزندی متولد شد که نخبگی از خصائص او بود. جوانی با ایمان که به خاطر عدم عضویت در حزب رستاخیز از مدرسه اخراج شد. پذیرش دانشگاه فرانسه را نیز به خاطر خدمت به کشور، کنار گذاشت.
این کتاب جستاری است در سیره عملی مهدی شیخ زینالدین، جوانی که از خانوادهای لبنانی تبار، که فرماندهی یکی از لشکرهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را عهدهدار بود. نام لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب(علیه السلام) با نام زینالدین گره خورده است و او بیاغراق شناسنامه این لشکر است.
روح بلند شهدای دفاع مقدس، همیشه یادآور رشادتهایی است که برای حفظ این میهن انجام شده است. خواندن زندگی شهدا، یاداور دینی است که ما به آن بزرگ مردان داریم.
آشنایی با اسطورههای دفاع مقدس باعث درک بهتر نسل جدید از جریانات جنگ و انقلاب میشود.
به همه علاقهمندان سیره شهدا و نوجوانان و جوانان خواندن کتاب را پیشنهاد میکنیم.
غروب شب عملیات والفجر مقدماتی ساعت پنج ونیم عصر، آقا مهدی آمد بلندگو دستی را برداشت تا برای نیروها که در محوطه جمع شده بودند، سخنرانی کند. آنها شعار میدادند فرمانده ی آزاده، آماده ایم آماده» یکی از بچه ها گفت: ساکت باشید بلندگو دستی است، صدا نمی رسد.» آقا مهدی بسم الله را گفت و شروع کرد: هرکس میخواهد برگردد، برگردد؛ کسی نمی گوید ترسو بود. هر کس هم میخواهد بجنگد باید تا آخرین نفس بجنگد... اگر کسی شهید شد جنازه اش را رها نکنید با خودتان بیاورید. اگر هم نتوانستید، پلاکش را بردارید تا ما بدانیم شخص صاحب پلاک شهید شده است.....
سخنرانی که تمام شد آقا مهدی بین بچه ها رفت. یک نفر او را بلند کرد و روی دوشش گذاشت. مهدی روی دستهای رزمنده ها رفت. او زیاد راضی به این کار نبود. این را از چهره اش متوجه شدم این احساس در او وجود داشت که مگر من کی هستم که این طور اکرام شوم.
نظرات