کتابخوان بودن و کتابباز بودن، شاید چیزی نباشد که انتخابش کرده باشید. شاید هیچکدام از علایق ما اینطور نباشند. پس این هیجانی که قبل از خواندن کتاب داریم، این اشتیاقی که موقع خواندنش ما را در خود غرق میکند و آن احساس کشف و درکی که بعد از به پایان رساندنش تا مدتها و شاید برای همیشه در ما رسوب میکند، این احساسها از کجا میآیند؟ اینها بخشی از معمایی است که برای بیشتر فهمیدنش باید علاقه خود به کتاب را و آن معنایی را که کتابخوانی برایمان دارد، کندوکاو کنیم. کتاب «آداب کتابخواری» به همین مجموعه اسرارآمیز از انگیزههای کوچک ما اختصاص دارد و خالق آن، با عشق و علاقه درباره جالبترین تجربیاتش از این سرگرمی معنادار بحث میکند. هر فصل از این کتاب حلقهای از زنجیره اصلی موضوع کتابخوانی است و در عین حال، یکبهیک بخشها به تنهایی هم استقلال موضوعی خود را حفظ کردهاند. «احسان رضایی» اسم کتابخواری را در عنوان کتابش آورده، چون باور دارد که این، یک مرحله جلوتر از کتاب خواندن است! نویسنده با تکیه به تجربیات چندین ساله خود در زمینه نویسندگی، روزنامهنگاری و ویراستاری، نظر خودش را به عنوان یک فرد عاشق کتاب درباره موضوعاتی مثل چگونگی انتخاب کتاب مناسب، چرایی علاقه ما به آن و تأثیراتی که در زندگی میگذارد بیان میکند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«ما در حین خواندن به دنیای کلمات سفر میکنیم و با جهانی متفاوت مواجه میشویم. سفری درونی و شگفت که هم خالق آن متن و هم خواننده تجربهاش میکنند. تجربهای که چیز دیگری مشابهش نیست. این را از تجربه زیسته ارنست همینگوی میتوان فهمید که در زندگیاش هر نوع هیجانی را تجربه کرد؛ از شرکت در جنگها تا عشقی پرشور، از سفرهای توریستی به حیات وحش آفریقا تا ماهیگیری و شکار حیوانات وحشی و زندگی در کوبا. در جنگ جهانی در ارتش ایتالیا راننده آمبولانس بود، روی مین رفت و حسابی مجروح شد. در جنگ اسپانیا با عنوان خبرنگار و همراه با رابرت کاپای عکاس حضور داشت و مجروح هم شد. همان سالی که برنده جایزه نوبل شد، هواپیمایش در آفریقا سقوط کرد... اما همینگوی هم بعد از همه آن ماجراها، به سفر درون کلمات پناه برد؛ سفری که از هر ماجراجویی دیگری هیجانانگیزتر بود. همینگوی در یک مصاحبه گفته است: «وقتی که کار نوشتن روزانه تمام میشود خود را به همان اندازه که خالی شدهام در حال پُر شدن میبینم. دیگر چیزی نمیتواند عذابم دهد. چیزی نمیتواند اتفاق بیفتد و هیچ چیز معنای خاصی ندارد تا صبح فردا که کار را دوباره شروع میکنم. انتظارِ فرداست که برایم سخت است.»»
نظرات