کتاب پهلوان مرحمت به قلم محدثه سادات طباطبایی و تصویرگری دلنشین سعید شمس داستان زندگی نوجوانی به نام مرحمت بالازاده را تصویر میکند که در بحبوحه جنگ و مبارزات انقلابی دست از جان شست و دفاع از انقلاب و خاک ایران عزیزمان را به بازیهای نوجوانی ترجیح داد.
بریم به اردبیل، شهرستان انگوت کندی، روستای چای گرمی و روزگاری که تنور انقلاب داغ بود. اواخر دهه شصت بود که مرحمت نوجوان با ماموریت ویژه برفها آشنا شد. ماموریت پوشاندن ریشههای گیاهان در دل خاک تا سرما نکنند و وقت وقتش سر از خاک دربیاورند. ماموریت مرحمت هم مثل ماموریت برفها بود. آخر مرحمت شده بود مبلغ انقلاب. در مسجد محل، کوچه و بازار و حتی بین رفیقهای خودش از انقلاب میگفت. انگار مراقب ریشههای انقلاب بود. روزگار گذشت و انقلاب پیروز شد. اما جنگ مجدد آتش دل مرحمت را زنده کرد. جنگ جای یک نوجوان سیزده ساله نیست. همین شد که به هر دری زد تا راهی جبهه بشه. مرحمت برای رسیدن به جبهه سر از پا نمیشناخت. به نظرتان نوجوان قصه ما چطور راهی جبهه شد؟! فقط همینقدر بگم که مرحمت نامه حضور در جبهه رو با دستان خودش از رئیس جمهور وقت، آیتالله خامنهای، گرفت.
محدثه سادات طباطبایی در این داستان جذاب توانسته درس میهندوستی، ایثار، تلاش و پایبندی به ارزشهای اخلاقی، ملی و مذهبی را در دل نوجوانان زنده کند.
نوجوانان بالای 9 سال مخاطبان این داستان آموزنده هستند.
بالاخره بعد از آن همه سختی و رفت و آمد اجازه داده شد. فرمانده سپاه اردبیل دید این بار اگر مرحمت را رد کند میرود و با نامه امام برمیگردد. برای همین از همان جا اعزامش کرد جبهه، اما من فکر میکنم آن پشت مشتهای پرده خود حضرت قاسم سفارشش را کرده بود؛ چون صاف فرستادنش تیپ عاشورا. حالا مگر دیگر مرحمت بر میگردد خانه! فکر کنم میترسد باز نگذارند برگردد جبهه.
نظرات